تب عشق
تب عشق
- تب عشق
عشق را زمزمه کن؛
چشم در چشم سکوت..
دست در دست نسیم!
آنچنان داد بزن در دل این دشت وسیع
که زمین دست به دامان شقایق بشود..!به صدای ضربان دل یک چشمه ی آب ...
و به رقصیدن پروانه و یک لاله ی سرخ ...
و تویی که سر و پا غرق تماشا شده ای..!!
" + مادرت کیست که در دامن یک دشت رها کرده تو را...؟! پدرت میداند؟!
_ پدرم پشت من است؛
پدرم از دل یک کوه تجلی دارد..
مادر من همه جاست..
دشت در دامن اوست..
خنده اش بوی خوش نم نم باران دارد! "چه کسی مثل من است؟ چه کسی میخندد..؟!
با شکوفایی گل..
با تماشای نسیم..
یا به پروانه و یک لاله ی سرخ..
خنده ی مادر او.. بوی باران دارد...؟!
پدرش از دل یک کوه به جوش آمده است...؟!دست در دست نسیم؛
همه جا باید رفت..
همه جا باید گفت..
زندگی بوی خوش خوشه ی گندم دارد..همه اش از تب عشق
همه اش از تب عشق...!!#صادق_اصغری
برچسبها: صادق اصغری, سهراب سپهری, شهریار, مولانا, تهران