# robots.txt generated by Checkup.tools User-agent: * Disallow: Disallow: /cgi-bin/ مجبورم,p2,مطلب,تازه,و,جدید - پیامی تازه

مجبورم p2 مطلب تازه و جدید

دوشنبه 99/2/15
12:45 صبح
ایمان
&

مجبورم p2


 

 

  • مجبورم p2

    یکشنبه چهاردهم اردیبهشت 1399 21:31

    نویسنده این مطلب: کارمن
    http://axgig.com/images/72709102277268920656.png

    ~ مرینت ~

    بیدار شدم

    سعی میکردم چشم هایم را باز کنم

    احساس خستگی میکردم

    اما با صدای مادر رو پدرم کم کم به خودم  آمدم

    داشتم گوش میکردم که چی میگن ??

    مادرم : از این بعد باید بیشتر حواسمان بهش باشه

    پدرم : نکنه دفعه دیگه اتفاقی برایش بیوفته

    همینطور با هم صحبت میکردند من هم گوش میدادم

    یکهو یک صدای آشنا آمد 

    از روی تخت سریع پریدم و با تعجب گفتم 

    - آدرین ؟؟؟؟ ??????

    آدرین : اوه مرینت بیدارت کردیم ؟ ببخشید 

    مرینت : ???? اوه نه نه من خوبم ممنون

    مادرم و پدرم : ما میرویم بیرون تا تو یکم استراحت کنی ??

    مرینت : اوه.... ممنونم 

    آدرین هم خواست بره دلم نیومد ??

    مرینت : آدرین وایسا ??

    آدرین برگشت 

    آدرین : چیزی شده ؟ چیزی نیاز داری ؟

    مرینت : ???? نه خب میشه به آلیا بگی بیاد ؟

    آدرین : اوه البته ??

    بعد از اتاق رفت بیرون 

    آلیا آمد 

    آلیا : وای دختر حالت خوبه ؟ 

    مردم و زنده شدم

    مرینت : ?? آره بهترم

    آلیا : خدا را شکر

    مرینت : ممنون آلیا تو بهترین دوستمی

    آلیا: ??

    مرینت : ??

    آلیا : مرینت میدانم حالت هنوز خوب نیست اما

    مرینت : اما چی ؟

    آلیا : اما چند روز دیگه تولد آدرینه 

    مرینت : وای نه ??

    آلیا : ببین مرینت من یک ایده بری سورپرایز دارم 

    مرینت : باید براش کادو ببریم ????

    آلیا : نه دختر دفعه پیش هم بردی دیدی که چی شد ??

    مرینت : ?? آره ????

    آلیا : خب حالا یک سورپرایز دارم که همیشه همیشه

    در ذهن آدرین باقی خواهد ماند

    مرینت : چی ؟ ??

    آلیا: ما باید 

    مرینت : ما باید چی ؟

    ??????????????????????????????

    خب عزیزان 

    این پارت تمام شد 

    کامنت نمیخواهد خودم میذارم اما اگه نظری داشتید بگید

    ??

    فعلا دوستان 

    ?????

    ??????


    آخرین ویرایش:




مجبورم p2 مطلب تازه و جدید

یکشنبه 99/2/14
11:38 عصر
ایمان
&

مجبورم p2


 

 

  • مجبورم p2

    یکشنبه چهاردهم اردیبهشت 1399 21:31

    نویسنده این مطلب: کارمن
    http://axgig.com/images/72709102277268920656.png

    ~ مرینت ~

    بیدار شدم

    سعی میکردم چشم هایم را باز کنم

    احساس خستگی میکردم

    اما با صدای مادر رو پدرم کم کم به خودم  آمدم

    داشتم گوش میکردم که چی میگن ??

    مادرم : از این بعد باید بیشتر حواسمان بهش باشه

    پدرم : نکنه دفعه دیگه اتفاقی برایش بیوفته

    همینطور با هم صحبت میکردند من هم گوش میدادم

    یکهو یک صدای آشنا آمد 

    از روی تخت سریع پریدم و با تعجب گفتم 

    - آدرین ؟؟؟؟ ??????

    آدرین : اوه مرینت بیدارت کردیم ؟ ببخشید 

    مرینت : ???? اوه نه نه من خوبم ممنون

    مادرم و پدرم : ما میرویم بیرون تا تو یکم استراحت کنی ??

    مرینت : اوه.... ممنونم 

    آدرین هم خواست بره دلم نیومد ??

    مرینت : آدرین وایسا ??

    آدرین برگشت 

    آدرین : چیزی شده ؟ چیزی نیاز داری ؟

    مرینت : ???? نه خب میشه به آلیا بگی بیاد ؟

    آدرین : اوه البته ??

    بعد از اتاق رفت بیرون 

    آلیا آمد 

    آلیا : وای دختر حالت خوبه ؟ 

    مردم و زنده شدم

    مرینت : ?? آره بهترم

    آلیا : خدا را شکر

    مرینت : ممنون آلیا تو بهترین دوستمی

    آلیا: ??

    مرینت : ??

    آلیا : مرینت میدانم حالت هنوز خوب نیست اما

    مرینت : اما چی ؟

    آلیا : اما چند روز دیگه تولد آدرینه 

    مرینت : وای نه ??

    آلیا : ببین مرینت من یک ایده بری سورپرایز دارم 

    مرینت : باید براش کادو ببریم ????

    آلیا : نه دختر دفعه پیش هم بردی دیدی که چی شد ??

    مرینت : ?? آره ????

    آلیا : خب حالا یک سورپرایز دارم که همیشه همیشه

    در ذهن آدرین باقی خواهد ماند

    مرینت : چی ؟ ??

    آلیا: ما باید 

    مرینت : ما باید چی ؟

    ??????????????????????????????

    خب عزیزان 

    این پارت تمام شد 

    کامنت نمیخواهد خودم میذارم اما اگه نظری داشتید بگید

    ??

    فعلا دوستان 

    ?????

    ??????


    آخرین ویرایش:




مجبورم p2 مطلب تازه و جدید

یکشنبه 99/2/14
10:22 عصر
ایمان
&

مجبورم p2


 

 

  • مجبورم p2

    یکشنبه چهاردهم اردیبهشت 1399 21:31

    نویسنده این مطلب: کارمن
    http://axgig.com/images/72709102277268920656.png

    ~ مرینت ~

    بیدار شدم

    سعی میکردم چشم هایم را باز کنم

    احساس خستگی میکردم

    اما با صدای مادر رو پدرم کم کم به خودم  آمدم

    داشتم گوش میکردم که چی میگن ??

    مادرم : از این بعد باید بیشتر حواسمان بهش باشه

    پدرم : نکنه دفعه دیگه اتفاقی برایش بیوفته

    همینطور با هم صحبت میکردند من هم گوش میدادم

    یکهو یک صدای آشنا آمد 

    از روی تخت سریع پریدم و با تعجب گفتم 

    - آدرین ؟؟؟؟ ??????

    آدرین : اوه مرینت بیدارت کردیم ؟ ببخشید 

    مرینت : ???? اوه نه نه من خوبم ممنون

    مادرم و پدرم : ما میرویم بیرون تا تو یکم استراحت کنی ??

    مرینت : اوه.... ممنونم 

    آدرین هم خواست بره دلم نیومد ??

    مرینت : آدرین وایسا ??

    آدرین برگشت 

    آدرین : چیزی شده ؟ چیزی نیاز داری ؟

    مرینت : ???? نه خب میشه به آلیا بگی بیاد ؟

    آدرین : اوه البته ??

    بعد از اتاق رفت بیرون 

    آلیا آمد 

    آلیا : وای دختر حالت خوبه ؟ 

    مردم و زنده شدم

    مرینت : ?? آره بهترم

    آلیا : خدا را شکر

    مرینت : ممنون آلیا تو بهترین دوستمی

    آلیا: ??

    مرینت : ??

    آلیا : مرینت میدانم حالت هنوز خوب نیست اما

    مرینت : اما چی ؟

    آلیا : اما چند روز دیگه تولد آدرینه 

    مرینت : وای نه ??

    آلیا : ببین مرینت من یک ایده بری سورپرایز دارم 

    مرینت : باید براش کادو ببریم ????

    آلیا : نه دختر دفعه پیش هم بردی دیدی که چی شد ??

    مرینت : ?? آره ????

    آلیا : خب حالا یک سورپرایز دارم که همیشه همیشه

    در ذهن آدرین باقی خواهد ماند

    مرینت : چی ؟ ??

    آلیا: ما باید 

    مرینت : ما باید چی ؟

    ??????????????????????????????

    خب عزیزان 

    این پارت تمام شد 

    کامنت نمیخواهد خودم میذارم اما اگه نظری داشتید بگید

    ??

    فعلا دوستان 

    ?????

    ??????


    آخرین ویرایش:




تمامی حقوق این وب سایت متعلق به پیامی تازه است. || طراح قالب avazak.ir