# robots.txt generated by Checkup.tools User-agent: * Disallow: Disallow: /cgi-bin/ سی,سالگی!,مطلب,تازه,و,جدید - پیامی تازه

سی سالگی! مطلب تازه و جدید

دوشنبه 99/2/15
12:1 صبح
ایمان
&

سی سالگی!


 

 

  • سی سالگی!

    در آستانه ی 30 سالگی ام، و زندگی بارها بهم یاد داده که هرچقدرم اشتیاق شدیدی برای به دست آوردن چیزی داشته باشم، اما آرزوها برای رسیدن، منتظر وقت خاص خودشون می گردن. انگار زمان منتظر بالغ شدن فکر، رشد کردن، کنترل ترس ها و هیجان ها، و کسب کردن توانایی به دوش کشیدن بار آرزوهامه.
    درست مثل دانش آموزی که پله های مدرسه رو یکی یکی باید بالا بره و مثل دانشجویی که باید درس های پیش نیاز رو بگذرونه.
    عاقله مردی می گفت "دانشگاه همین جاست" ؛
    باید بتونم فعالانه صبر کنم
    عاقلانه بپذیرم و شعله ی اشتیاق رو کنترل کنم تا لحظه ی رسیدن، از پا نیفتاده باشم.
    باید بتونم درس ها رو به خوبی پاس کنم!
    .
    بعضی از این آزروها، آرزوهایی است که پدرانه در وجودم کاشته شده.
     پدران ما همیشه آرزو کردن ما آرزوهاشونو دنبال کنیم، اونها گمشده ها و دست نیافته هاشونو در فرزندانشون جستجو می کردن و می کنن؛ منم از این مورد مستثنی نبودم و نیستم.
     اما آرزوهای پدرم همیشه به طرز خاصی متفاوت و برجسته بود؛ گاهی دور از ذهن، تابوشکنانه، هیجان مندانه و خلاف جهت رودخانه!  در مواجهه با اونها، چیزی که از دیگر اعضا خانواده (مادر و خواهر) بر سرم کوبیده شد این بود که "فکرشم نکن" و ناخوداگاه ترسیدم. ولی بارها بهشون فکر کردم، در بیداری و در رویا نشخوارشون کردم؛ با افرادی مطرح کردم و بیشتر مسخره شدم. اما هرچه بیشتر بر میخ من کوبیدند، مصمم تر شدم.* .
     همیشه آرزومند آرزوهایی هستم که پدرم برای من داشته اما همیشه هم دوست داشتم به شیوه ی خودم انجامشون بدم.
    (تقریبا میشه گفت اختلاف نظرمون در همین جا خلاصه میشه)
    به من یاد داده که برای آرزوهام منتظر کسی نمونم، با پای خودم تلاش کنم و التماس هیچکسی حتی خودش رو هم نکنم !

    اما بااین حال کسانی هم هستند که ارزوهای کاشته شده در دلم رو ابیاری می کنن. 
    زمزمه می کنم: من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست / کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم**
    .
    پ.ن1: تنها کسی که می تونه مانع جدی من باشه هم پدرمه.
    پ.ن2: *پایداری و استقامت میخ، سزد ار عبرت بشر گردد / بر سرش هرچه بیشتر کوبی، پافشاریش بیشتر گردد.
    (#ملک_الشعرای_بهار)
    پ.ن3: ** #حافظ

     


    برچسب‌ها: دلنوشته, پدر, آرزو, سی سالگی, جاه طلبی
    نوشته شده توسط بهاره خدادادی در جمعه پنجم اردیبهشت 1399 |



سی سالگی! مطلب تازه و جدید

یکشنبه 99/2/14
10:44 عصر
ایمان
&

سی سالگی!


 

 

  • سی سالگی!

    در آستانه ی 30 سالگی ام، و زندگی بارها بهم یاد داده که هرچقدرم اشتیاق شدیدی برای به دست آوردن چیزی داشته باشم، اما آرزوها برای رسیدن، منتظر وقت خاص خودشون می گردن. انگار زمان منتظر بالغ شدن فکر، رشد کردن، کنترل ترس ها و هیجان ها، و کسب کردن توانایی به دوش کشیدن بار آرزوهامه.
    درست مثل دانش آموزی که پله های مدرسه رو یکی یکی باید بالا بره و مثل دانشجویی که باید درس های پیش نیاز رو بگذرونه.
    عاقله مردی می گفت "دانشگاه همین جاست" ؛
    باید بتونم فعالانه صبر کنم
    عاقلانه بپذیرم و شعله ی اشتیاق رو کنترل کنم تا لحظه ی رسیدن، از پا نیفتاده باشم.
    باید بتونم درس ها رو به خوبی پاس کنم!
    .
    بعضی از این آزروها، آرزوهایی است که پدرانه در وجودم کاشته شده.
     پدران ما همیشه آرزو کردن ما آرزوهاشونو دنبال کنیم، اونها گمشده ها و دست نیافته هاشونو در فرزندانشون جستجو می کردن و می کنن؛ منم از این مورد مستثنی نبودم و نیستم.
     اما آرزوهای پدرم همیشه به طرز خاصی متفاوت و برجسته بود؛ گاهی دور از ذهن، تابوشکنانه، هیجان مندانه و خلاف جهت رودخانه!  در مواجهه با اونها، چیزی که از دیگر اعضا خانواده (مادر و خواهر) بر سرم کوبیده شد این بود که "فکرشم نکن" و ناخوداگاه ترسیدم. ولی بارها بهشون فکر کردم، در بیداری و در رویا نشخوارشون کردم؛ با افرادی مطرح کردم و بیشتر مسخره شدم. اما هرچه بیشتر بر میخ من کوبیدند، مصمم تر شدم.* .
     همیشه آرزومند آرزوهایی هستم که پدرم برای من داشته اما همیشه هم دوست داشتم به شیوه ی خودم انجامشون بدم.
    (تقریبا میشه گفت اختلاف نظرمون در همین جا خلاصه میشه)
    به من یاد داده که برای آرزوهام منتظر کسی نمونم، با پای خودم تلاش کنم و التماس هیچکسی حتی خودش رو هم نکنم !

    اما بااین حال کسانی هم هستند که ارزوهای کاشته شده در دلم رو ابیاری می کنن. 
    زمزمه می کنم: من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست / کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم**
    .
    پ.ن1: تنها کسی که می تونه مانع جدی من باشه هم پدرمه.
    پ.ن2: *پایداری و استقامت میخ، سزد ار عبرت بشر گردد / بر سرش هرچه بیشتر کوبی، پافشاریش بیشتر گردد.
    (#ملک_الشعرای_بهار)
    پ.ن3: ** #حافظ

     


    برچسب‌ها: دلنوشته, پدر, آرزو, سی سالگی, جاه طلبی
    نوشته شده توسط بهاره خدادادی در جمعه پنجم اردیبهشت 1399 |



سی سالگی! مطلب تازه و جدید

یکشنبه 99/2/14
9:42 عصر
ایمان
&

سی سالگی!


 

 

  • سی سالگی!

    در آستانه ی 30 سالگی ام، و زندگی بارها بهم یاد داده که هرچقدرم اشتیاق شدیدی برای به دست آوردن چیزی داشته باشم، اما آرزوها برای رسیدن، منتظر وقت خاص خودشون می گردن. انگار زمان منتظر بالغ شدن فکر، رشد کردن، کنترل ترس ها و هیجان ها، و کسب کردن توانایی به دوش کشیدن بار آرزوهامه.
    درست مثل دانش آموزی که پله های مدرسه رو یکی یکی باید بالا بره و مثل دانشجویی که باید درس های پیش نیاز رو بگذرونه.
    عاقله مردی می گفت "دانشگاه همین جاست" ؛
    باید بتونم فعالانه صبر کنم
    عاقلانه بپذیرم و شعله ی اشتیاق رو کنترل کنم تا لحظه ی رسیدن، از پا نیفتاده باشم.
    باید بتونم درس ها رو به خوبی پاس کنم!
    .
    بعضی از این آزروها، آرزوهایی است که پدرانه در وجودم کاشته شده.
     پدران ما همیشه آرزو کردن ما آرزوهاشونو دنبال کنیم، اونها گمشده ها و دست نیافته هاشونو در فرزندانشون جستجو می کردن و می کنن؛ منم از این مورد مستثنی نبودم و نیستم.
     اما آرزوهای پدرم همیشه به طرز خاصی متفاوت و برجسته بود؛ گاهی دور از ذهن، تابوشکنانه، هیجان مندانه و خلاف جهت رودخانه!  در مواجهه با اونها، چیزی که از دیگر اعضا خانواده (مادر و خواهر) بر سرم کوبیده شد این بود که "فکرشم نکن" و ناخوداگاه ترسیدم. ولی بارها بهشون فکر کردم، در بیداری و در رویا نشخوارشون کردم؛ با افرادی مطرح کردم و بیشتر مسخره شدم. اما هرچه بیشتر بر میخ من کوبیدند، مصمم تر شدم.* .
     همیشه آرزومند آرزوهایی هستم که پدرم برای من داشته اما همیشه هم دوست داشتم به شیوه ی خودم انجامشون بدم.
    (تقریبا میشه گفت اختلاف نظرمون در همین جا خلاصه میشه)
    به من یاد داده که برای آرزوهام منتظر کسی نمونم، با پای خودم تلاش کنم و التماس هیچکسی حتی خودش رو هم نکنم !

    اما بااین حال کسانی هم هستند که ارزوهای کاشته شده در دلم رو ابیاری می کنن. 
    زمزمه می کنم: من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست / کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم**
    .
    پ.ن1: تنها کسی که می تونه مانع جدی من باشه هم پدرمه.
    پ.ن2: *پایداری و استقامت میخ، سزد ار عبرت بشر گردد / بر سرش هرچه بیشتر کوبی، پافشاریش بیشتر گردد.
    (#ملک_الشعرای_بهار)
    پ.ن3: ** #حافظ

     


    برچسب‌ها: دلنوشته, پدر, آرزو, سی سالگی, جاه طلبی
    نوشته شده توسط بهاره خدادادی در جمعه پنجم اردیبهشت 1399 |



تمامی حقوق این وب سایت متعلق به پیامی تازه است. || طراح قالب avazak.ir