# robots.txt generated by Checkup.tools User-agent: * Disallow: Disallow: /cgi-bin/ ناخواگاهم,مطلب,تازه,و,جدید - پیامی تازه

ناخواگاهم مطلب تازه و جدید

دوشنبه 99/2/15
12:5 صبح
ایمان
&

ناخواگاهم


 

 

  • ناخواگاهم

    باید یه هشتک درست کنم #مامانم

    حس میکنم ازش خشم سرکوب شده دارم ،با همه چیش مشکل دارم 

    من بابام کارمنده بعد مامانم وقتی از اوایل ازدواجشون حرف میزنه با خنده میگه من وقتی بابات میرفت سرکار میخوابیدم ظهر ک میومد تازه خودش غذا درست میکرد !!!

    بعدم هیچوقت خونه نبود همش کتابخونه بود و من تنها بودم وقتیم بود با بچه های عموم بازی میکرد !!!

    نمیخوام بگم بابام بی تقصیره ولی مامانم خیلی مقصره ،البته اونم مقصر نیستا ،تو سن کم ازدواج کرده نمیدونسته باید چیکار کنه ، ب قول خودش میگه من دیدم خونمون شلوغه یه دفعه همـگفتن پاشو با فلانی برو تو اتاق میخواد باهات حرف بزنه ، البته اینجوری میگه من بیشتر حس میکنم خودشو زده بوده ب اون راه .

    کلا راجبش نمیتونم مثبت اندیش باشم 

    بهش میگم فردا کجایی برنامشو برام گفته خب صب ک میره شب میاد 

    بعد من دو روزه میخوام بریم احراز هویت خانم یا نیست یا خستس .

    بهش میگم اه دیگه خسته شدم از دستت ،میگه این همه پختم خوردی حالا یه شب میخوای غذا بپزی خسته شدی از دستم؟؟؟

    بهش گفتم واقعا از طرز فکرت متنفرم من برا احراز هویت میگم چیکار ب غذا دارم

    اووووووف

    یه ادم کنترل گر و لجباز و زورگو و نفهم که تازگیا غر غرو و جیغ جیغو و پر حرفم شده و همیشه برات زحمت داره نمیدونم چه اسمی بزارم روش ک نخوام این همه ویژگیو براش بگم هربار بهش فکر میکنم انرژی منفیم بیشتر میشه و هرچقدر میخوام بهش فکر نکنم نمیشه

    از تن صداش از سرفه هاش از حالتاش از حرف زدنش از طرز فکرش از همه چیش بدم میاد و از اینکه شبیه اون باشم بیزارم 

    کسل کنندس 

    من تا قبل از اینکه دانشجو بشم و تایم صبحو خونه باشم همیشه فکر میکردم مامانم از صب ک برا صبحانه ی ما بیدار میشه کار میکنهههه تا ظهر 

    ولی میخوابید??، هیچوقت حالت تعجب روز اولی ک تو خونه بودمو فراموش نمیکنم 

    بعد من فکر نمیکردم چرا غذا وقتی من از مددسه میام تازه داره پخته میشه نگو خانم ساعت یک پا میشده فکر میکرده چی بپزه حالا  

    .

    اینا ب من ربطی نداره ها سبک زندگی خودشه من با ادعا و منتی ک سرم بود و عذاب وجدانی ک با رفتار و حرفاش بهم میداد کار دارم 

    هیچوقت مادر بزرگ مهربون و مامان مهربون و پدر و پدربزرگ مهربون نداشتم

    بابام ک منفعل و عصبیه 

    مادر بزرگمم ک مرد و نماد مقاومت و سختیه برام 

    اون یکی مادربزرگمم شبیه بابام منفعل و سرده و جدی 

    اون یکی پدر بزرگمم ک تجدید فراش کرده و از اول فقط اسم بد و نفرت از داشتم

    گاهی وقتا فکر میکنم واقعا ایراد از منه ک اینقدر نسبت ب این ادما بد بینمو و منفی و نمییدونم باید چیکار کنم تا دوستشون داشته باشم 

    یه راهی بلدم ک خوبیاشونو ببینم و بنویسم 

    ولی خیلی انگشت شماره باید خیلی فکر کنم خیلی دقت کنم .

    مثلا من یه مامانی میخواستم ک وقتی میخواد با من تکالیفمو انجام بده و کمکم کنه صبور باشه ولی همیشه عصبی میشد جوری ک من هیچوقت دلم نمیخواست بپیشش درس بخونم چون اخر سر دعوام میکرد 

    یا وقتی من میرفتم یه غذا ب من یاد بده همیشه ول میکرد میرفت یا تند تند میگفت این بریز اونو بریز و میرفت من باید صدتا سوال میکردم هی التماس میکردم ب غذا سر بزن اخر سرم سر سفره میگفت خوب نشده غذات ...

    یا ابله مرغون گرفته بودم و بچه بودم اینقدر بچه ک کف دست بابام اندازه ی عرض تمام کمرم بود من رو جای ابله هام حساس بودم ک نمونه برا همین از بابام میخواستم کمرمو کرم بزنه چون دستاش بزرگ و گرم بود ولی میفهمیدم ک میلی ب این کار نداره و غر میزنه 

    حسی ک ادم میگیره غیر قابل وصفه

    باور کردنی نیست من نمیتونم با مامانم حرف بزنم همیشششششه تهش دعوامون میشه یا هروقت ب من تلفن میکنه میریزتم بهم یا وقتی دو نفره تو خونه باشیم نمیتونم جو کنارشو تحمل کنم میرم تو اتاقم ، ازش بیزارم و این شدت از تنفر بعد از اون خواستگارم ک نشد تو دلم ب وجود اومد نمیدونم علت نشدنش چیه یا خود منم یا خانوادم یا هرچیز دیگه اییی ولی من از اون روز اینجوری تر شدم و اینجوریمو دوست ندارم چون خودم اذیت تر میشم 

    دلم میخواد یه کوه گریه کنم یه دریا دور بشم یه اسمون محو بشم 

    نمیدونم چرا دارم این حرفا رو میزنم یا چرا یاد گذشتم افتادم یا چرا ناخواگاهم پاک نمیشه یا چقدر تو ایندم تاثیر داره

    امروز با محمد اتاقمو تغییر دکوراسیون دادم ، هربار این کارو میکنم ب نظرم بهتر از دفعه ی قبلشه ، باز هست تا خسته بشم ازش حداقل دو ماه ی بار یا س ماه ی بار تغییر میدم وسایل اتاقمو و این حالمو خوب میکنه 

    .

    دارم فیلمای بورسو میبینم ، شماهم این روزا تو بورس وارد شدین ؟ یا قبلا بودین ؟ برام بگین 

    اینکه باز چرا امشب ریختم بهم برام عجیبه ، پریود ک نمیشم کلانم ک از وقتش گذشته ، پس چ مرگمه




ناخواگاهم مطلب تازه و جدید

یکشنبه 99/2/14
10:48 عصر
ایمان
&

ناخواگاهم


 

 

  • ناخواگاهم

    باید یه هشتک درست کنم #مامانم

    حس میکنم ازش خشم سرکوب شده دارم ،با همه چیش مشکل دارم 

    من بابام کارمنده بعد مامانم وقتی از اوایل ازدواجشون حرف میزنه با خنده میگه من وقتی بابات میرفت سرکار میخوابیدم ظهر ک میومد تازه خودش غذا درست میکرد !!!

    بعدم هیچوقت خونه نبود همش کتابخونه بود و من تنها بودم وقتیم بود با بچه های عموم بازی میکرد !!!

    نمیخوام بگم بابام بی تقصیره ولی مامانم خیلی مقصره ،البته اونم مقصر نیستا ،تو سن کم ازدواج کرده نمیدونسته باید چیکار کنه ، ب قول خودش میگه من دیدم خونمون شلوغه یه دفعه همـگفتن پاشو با فلانی برو تو اتاق میخواد باهات حرف بزنه ، البته اینجوری میگه من بیشتر حس میکنم خودشو زده بوده ب اون راه .

    کلا راجبش نمیتونم مثبت اندیش باشم 

    بهش میگم فردا کجایی برنامشو برام گفته خب صب ک میره شب میاد 

    بعد من دو روزه میخوام بریم احراز هویت خانم یا نیست یا خستس .

    بهش میگم اه دیگه خسته شدم از دستت ،میگه این همه پختم خوردی حالا یه شب میخوای غذا بپزی خسته شدی از دستم؟؟؟

    بهش گفتم واقعا از طرز فکرت متنفرم من برا احراز هویت میگم چیکار ب غذا دارم

    اووووووف

    یه ادم کنترل گر و لجباز و زورگو و نفهم که تازگیا غر غرو و جیغ جیغو و پر حرفم شده و همیشه برات زحمت داره نمیدونم چه اسمی بزارم روش ک نخوام این همه ویژگیو براش بگم هربار بهش فکر میکنم انرژی منفیم بیشتر میشه و هرچقدر میخوام بهش فکر نکنم نمیشه

    از تن صداش از سرفه هاش از حالتاش از حرف زدنش از طرز فکرش از همه چیش بدم میاد و از اینکه شبیه اون باشم بیزارم 

    کسل کنندس 

    من تا قبل از اینکه دانشجو بشم و تایم صبحو خونه باشم همیشه فکر میکردم مامانم از صب ک برا صبحانه ی ما بیدار میشه کار میکنهههه تا ظهر 

    ولی میخوابید??، هیچوقت حالت تعجب روز اولی ک تو خونه بودمو فراموش نمیکنم 

    بعد من فکر نمیکردم چرا غذا وقتی من از مددسه میام تازه داره پخته میشه نگو خانم ساعت یک پا میشده فکر میکرده چی بپزه حالا  

    .

    اینا ب من ربطی نداره ها سبک زندگی خودشه من با ادعا و منتی ک سرم بود و عذاب وجدانی ک با رفتار و حرفاش بهم میداد کار دارم 

    هیچوقت مادر بزرگ مهربون و مامان مهربون و پدر و پدربزرگ مهربون نداشتم

    بابام ک منفعل و عصبیه 

    مادر بزرگمم ک مرد و نماد مقاومت و سختیه برام 

    اون یکی مادربزرگمم شبیه بابام منفعل و سرده و جدی 

    اون یکی پدر بزرگمم ک تجدید فراش کرده و از اول فقط اسم بد و نفرت از داشتم

    گاهی وقتا فکر میکنم واقعا ایراد از منه ک اینقدر نسبت ب این ادما بد بینمو و منفی و نمییدونم باید چیکار کنم تا دوستشون داشته باشم 

    یه راهی بلدم ک خوبیاشونو ببینم و بنویسم 

    ولی خیلی انگشت شماره باید خیلی فکر کنم خیلی دقت کنم .

    مثلا من یه مامانی میخواستم ک وقتی میخواد با من تکالیفمو انجام بده و کمکم کنه صبور باشه ولی همیشه عصبی میشد جوری ک من هیچوقت دلم نمیخواست بپیشش درس بخونم چون اخر سر دعوام میکرد 

    یا وقتی من میرفتم یه غذا ب من یاد بده همیشه ول میکرد میرفت یا تند تند میگفت این بریز اونو بریز و میرفت من باید صدتا سوال میکردم هی التماس میکردم ب غذا سر بزن اخر سرم سر سفره میگفت خوب نشده غذات ...

    یا ابله مرغون گرفته بودم و بچه بودم اینقدر بچه ک کف دست بابام اندازه ی عرض تمام کمرم بود من رو جای ابله هام حساس بودم ک نمونه برا همین از بابام میخواستم کمرمو کرم بزنه چون دستاش بزرگ و گرم بود ولی میفهمیدم ک میلی ب این کار نداره و غر میزنه 

    حسی ک ادم میگیره غیر قابل وصفه

    باور کردنی نیست من نمیتونم با مامانم حرف بزنم همیشششششه تهش دعوامون میشه یا هروقت ب من تلفن میکنه میریزتم بهم یا وقتی دو نفره تو خونه باشیم نمیتونم جو کنارشو تحمل کنم میرم تو اتاقم ، ازش بیزارم و این شدت از تنفر بعد از اون خواستگارم ک نشد تو دلم ب وجود اومد نمیدونم علت نشدنش چیه یا خود منم یا خانوادم یا هرچیز دیگه اییی ولی من از اون روز اینجوری تر شدم و اینجوریمو دوست ندارم چون خودم اذیت تر میشم 

    دلم میخواد یه کوه گریه کنم یه دریا دور بشم یه اسمون محو بشم 

    نمیدونم چرا دارم این حرفا رو میزنم یا چرا یاد گذشتم افتادم یا چرا ناخواگاهم پاک نمیشه یا چقدر تو ایندم تاثیر داره

    امروز با محمد اتاقمو تغییر دکوراسیون دادم ، هربار این کارو میکنم ب نظرم بهتر از دفعه ی قبلشه ، باز هست تا خسته بشم ازش حداقل دو ماه ی بار یا س ماه ی بار تغییر میدم وسایل اتاقمو و این حالمو خوب میکنه 

    .

    دارم فیلمای بورسو میبینم ، شماهم این روزا تو بورس وارد شدین ؟ یا قبلا بودین ؟ برام بگین 




ناخواگاهم مطلب تازه و جدید

یکشنبه 99/2/14
9:46 عصر
ایمان
&

ناخواگاهم


 

 

  • ناخواگاهم

    باید یه هشتک درست کنم #مامانم

    حس میکنم ازش خشم سرکوب شده دارم ،با همه چیش مشکل دارم 

    من بابام کارمنده بعد مامانم وقتی از اوایل ازدواجشون حرف میزنه با خنده میگه من وقتی بابات میرفت سرکار میخوابیدم ظهر ک میومد تازه خودش غذا درست میکرد !!!

    بعدم هیچوقت خونه نبود همش کتابخونه بود و من تنها بودم وقتیم بود با بچه های عموم بازی میکرد !!!

    نمیخوام بگم بابام بی تقصیره ولی مامانم خیلی مقصره ،البته اونم مقصر نیستا ،تو سن کم ازدواج کرده نمیدونسته باید چیکار کنه ، ب قول خودش میگه من دیدم خونمون شلوغه یه دفعه همـگفتن پاشو با فلانی برو تو اتاق میخواد باهات حرف بزنه ، البته اینجوری میگه من بیشتر حس میکنم خودشو زده بوده ب اون راه .

    کلا راجبش نمیتونم مثبت اندیش باشم 

    بهش میگم فردا کجایی برنامشو برام گفته خب صب ک میره شب میاد 

    بعد من دو روزه میخوام بریم احراز هویت خانم یا نیست یا خستس .

    بهش میگم اه دیگه خسته شدم از دستت ،میگه این همه پختم خوردی حالا یه شب میخوای غذا بپزی خسته شدی از دستم؟؟؟

    بهش گفتم واقعا از طرز فکرت متنفرم من برا احراز هویت میگم چیکار ب غذا دارم

    اووووووف

    یه ادم کنترل گر و لجباز و زورگو و نفهم که تازگیا غر غرو و جیغ جیغو و پر حرفم شده و همیشه برات زحمت داره نمیدونم چه اسمی بزارم روش ک نخوام این همه ویژگیو براش بگم هربار بهش فکر میکنم انرژی منفیم بیشتر میشه و هرچقدر میخوام بهش فکر نکنم نمیشه

    از تن صداش از سرفه هاش از حالتاش از حرف زدنش از طرز فکرش از همه چیش بدم میاد و از اینکه شبیه اون باشم بیزارم 

    کسل کنندس 

    من تا قبل از اینکه دانشجو بشم و تایم صبحو خونه باشم همیشه فکر میکردم مامانم از صب ک برا صبحانه ی ما بیدار میشه کار میکنهههه تا ظهر 

    ولی میخوابید??، هیچوقت حالت تعجب روز اولی ک تو خونه بودمو فراموش نمیکنم 

    بعد من فکر نمیکردم چرا غذا وقتی من از مددسه میام تازه داره پخته میشه نگو خانم ساعت یک پا میشده فکر میکرده چی بپزه حالا  

    .

    اینا ب من ربطی نداره ها سبک زندگی خودشه من با ادعا و منتی ک سرم بود و عذاب وجدانی ک با رفتار و حرفاش بهم میداد کار دارم 

    هیچوقت مادر بزرگ مهربون و مامان مهربون و پدر و پدربزرگ مهربون نداشتم

    بابام ک منفعل و عصبیه 

    مادر بزرگمم ک مرد و نماد مقاومت و سختیه برام 

    اون یکی مادربزرگمم شبیه بابام منفعل و سرده و جدی 

    اون یکی پدر بزرگمم ک تجدید فراش کرده و از اول فقط اسم بد و نفرت از داشتم

    گاهی وقتا فکر میکنم واقعا ایراد از منه ک اینقدر نسبت ب این ادما بد بینمو و منفی و نمییدونم باید چیکار کنم تا دوستشون داشته باشم 

    یه راهی بلدم ک خوبیاشونو ببینم و بنویسم 

    ولی خیلی انگشت شماره باید خیلی فکر کنم خیلی دقت کنم .

    مثلا من یه مامانی میخواستم ک وقتی میخواد با من تکالیفمو انجام بده و کمکم کنه صبور باشه ولی همیشه عصبی میشد جوری ک من هیچوقت دلم نمیخواست بپیشش درس بخونم چون اخر سر دعوام میکرد 

    یا وقتی من میرفتم یه غذا ب من یاد بده همیشه ول میکرد میرفت یا تند تند میگفت این بریز اونو بریز و میرفت من باید صدتا سوال میکردم هی التماس میکردم ب غذا سر بزن اخر سرم سر سفره میگفت خوب نشده غذات ...

    یا ابله مرغون گرفته بودم و بچه بودم اینقدر بچه ک کف دست بابام اندازه ی عرض تمام کمرم بود من رو جای ابله هام حساس بودم ک نمونه برا همین از بابام میخواستم کمرمو کرم بزنه چون دستاش بزرگ و گرم بود ولی میفهمیدم ک میلی ب این کار نداره و غر میزنه 

    حسی ک ادم میگیره غیر قابل وصفه

    باور کردنی نیست من نمیتونم با مامانم حرف بزنم همیشششششه تهش دعوامون میشه یا هروقت ب من تلفن میکنه میریزتم بهم یا وقتی دو نفره تو خونه باشیم نمیتونم جو کنارشو تحمل کنم میرم تو اتاقم ، ازش بیزارم و این شدت از تنفر بعد از اون خواستگارم ک نشد تو دلم ب وجود اومد نمیدونم علت نشدنش چیه یا خود منم یا خانوادم یا هرچیز دیگه اییی ولی من از اون روز اینجوری تر شدم و اینجوریمو دوست ندارم چون خودم اذیت تر میشم 

    دلم میخواد یه کوه گریه کنم یه دریا دور بشم یه اسمون محو بشم 

    نمیدونم چرا دارم این حرفا رو میزنم یا چرا یاد گذشتم افتادم یا چرا ناخواگاهم پاک نمیشه یا چقدر تو ایندم تاثیر داره

    امروز با محمد اتاقمو تغییر دکوراسیون دادم ، هربار این کارو میکنم ب نظرم بهتر از دفعه ی قبلشه ، باز هست تا خسته بشم ازش حداقل دو ماه ی بار یا س ماه ی بار تغییر میدم وسایل اتاقمو و این حالمو خوب میکنه 

    .

    دارم فیلمای بورسو میبینم ، شماهم این روزا تو بورس وارد شدین ؟ یا قبلا بودین ؟ برام بگین 




تمامی حقوق این وب سایت متعلق به پیامی تازه است. || طراح قالب avazak.ir